جنگجوی تشنه
سرباز ریس دقیقا وسط کویر گیر کرد بود؛ آفتاب ظهر مثل یک چکش روی جمجمهاش فرود میومد. بطری آب سرباز ریس خالی بود. با اینکه تفنگ نیمه اتوماتیک با قدرت آتش کافی برای تسخیر یک سد عظیم رو بهمراه داشت اما یک حشره کوچک شنی هم در این وضعیت میتونست از پا در بیارهاش! او در طول یک طوفان شن وحشتناک از لشکرش جدا شده بود، کیلومترها دورتر از محلی که قرار گذاشته بودند!
اولین موج توهمات به طرز ماهرانهای سراغش اومد. واحهای درست دور از دسترس سرباز ریس میدرخشید! سرشار از آب خنک و سرسبزی و حیات! در حالیکه زبان ریس مثل یک زمین بیابانی ترک خورده بود، به سمت واحه خیالی تلو تلو خورد، اما فقط موفق شد از بین رفتن آب خنک و سرسبزی یا همون سراب در برابر چشمان خشکیدهاش رو تماشا کنه!
کولهاش رو با دقت جستجو میکرد، از جیرههای رو به کاهشش گذشت و یک برگه کوچک آینهای پیدا کرد که برای سیگنالهای اضطراری استفاده میشد. با تمرکز تابش نور خورشید بر بطری آب، یک مهره کوچک شبنم از درب بطری پایین افتاد! اما این فقط یک قطره بود! البتهای قطره گرانبها که نوید بخش زندگی دوباره را داشت. همان قطره که مانند الماس میدرخشید، روی کف دستش فرود آمد. آن را به لب هایش آورد، رطوبت خنک، بوسهای آسمانی.
این قطره اما کافی نبود؛ ولی میتونست یک جرقه امیدوارکننده باشه؛ یک کورسو امید به سربازی گرفتار در بیآبی! ویدیوی آموزشی شرایط بیآبی رو دوباره در ذهن خودش مرور کرد؛ بله! تکنیکی باستانی برای استخراج آب از گیاهان بیابانی. با عزمی دوباره، خودش را به سمت دستهای از خارهای بیابونی کشید. خارها لباسش رو پاره کردند، اما اونهارو نادیده گرفت و با چاقوی خودش ساقه خار رو قطع کرد. مایع ناچیزی که استخراج کرد تلخ و غلیظ بود اما شبیه به آب بود… زندگی بود…
آب. این فقط بقا نبود. این رگ حیاتی جنگ، امید و هر چیزی بود که او براش میجنگید.
میدونستین اصلاح رویه رفتار شما با آب توی خونههاتون به اهمیت همین مبارزهای که نوشته بویدم باشه؟ پس بیاین با کمک هم توی پروژه «مشهد شهر حساس به آب» یه همکاری مفید و موثر داشته باشیم.